موسیقی
توی تنهایی و قربت میونه این همه ظلمت
من رو سکت و بودم توی این اتاق خلبت
با تموم بی کسی هم با همه دل بستگی هم
دا یه شب برام نوشتید که میری از دل چشمام
دخته ده سالگیه تو هی تو را نگاهت میکردم
با زبون بی زبونی هی تو را صدات میکردم
موسیقی
یه روزی اما دوباره یه کمی نگاه میکردی
من ساده فکر میکردم دوباره به هم میخندی
بعده پنج سال غم دوری اومدیم آش سراغا
منو تو کمان گذاشتی دو دل سیاهی و غم
حالا چل ساله که اینجام خیلی خسته خیلی تنها
لباسام یکم چروکه پره خاک تو نفسها
تا یه روز یه نوری اومد لایه در یواشی واشد
صورت یه بچه بود و مثل فیلم و قصه ها شد
منو آهسته بقل کرد توی دستای زریفش
انگاری بود همه دنیا توی آگوش لطیفش
یه صدای آشنایی توی نور نصف نیمه
میگفت ای وای این عروزک مال وقت بچگی
موسیقی